
در پیچ و خم پاییز.
گرمی دستانش بوی نم خاک باران خورده را می داد و چتری که نمی خواستیم از لذت باران شدن محروم شود.
صدای قدمها مان همنوای باران بود.
دلمان در تپش چک چک قطره ها.
فکرمان خیس از لذت با هم بودن.
همه وجودمان باران بود و بس.

شک نکن
نه حالا و نه هیچوقت
به چشمانم
به عشقم
به بودنم کنار تو
حتی اگر دستانم حائلی باشد برای یکی شدن
مرا ببین
آنگونه که هستم
آنگونه که می خواهی
آنگونه که شایسته توست مرا بساز
اما هرگز لبخندت را از من مگیر

ادامه مطلب |